مـــــــــــــــــــــن و تـــــــــــــــــــــــــــو
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد.
وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد…
دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشدهدخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد…
میدونی چرا گریه میکرد؟
چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!!!!!
بذار خیال کنم هنوز
ترانه هامو می شنوی
هنوز هوا مو داری و هنوز صدام و می شنوی
بذار خیال کنم هنوز
یه لحظه از نیازتم اگه تموم قصمون
هنوز ترانه ساز تم
بذار خیال کنم هنوز پر از تب و تاب منی
روزا به فکر ديدنم
شبا پر از خواب منی بذار خیال کنم تو دلتنگیات
غروب که می شه یاد من میفتی
تویی که قصه ی طلوع عشق و
گفتی و دوست دارم نگفتی
بذار خیال کنم منم اونکهه دلت تنگ براش
اونی که وقتی تنهایی
پر می شی از خاطرهاش
اونکه هنوز دوسش داری
اونکه هنوز هر نفسه بذار خیال کنم منم
اونی که بودنش بسه
دوباره فال حافظ و
دوباره توی فالمی بذار خیال کنم بذار
اگر چه بی خیالمی
حتی اگر بخواهم پاسخ دهم نمی توانم
مگر می شود با کلمات، احساس دستها را بیان کرد؟
مگر ممکن است با عبارات شرح داد که آن زمان که با دیدگان پر اندیشه و روشن بین به من می نگری چه نشاط و لطفی دلم را فرا می گیرد؟
می پرسی تو را دوست دارم؟ مگر واقعا پاسخ این سوال را نمی دانی؟
مگر خاموشی من، راز دلم را به تو نمی گوید؟
مگر آه سوزان از سر نهان خبر نمی دهد؟
راستی آیا شکوه آمیخته به بیم و امید، که من هر لحظه هم می خواهم به زبان آورم و هم سعی می کنم که از دل بر لبم نرسد، راز پنهان مرا به تو نمی گوید؟
عزیز من! چطور نمی بینی که سراپای من از عشق به تو حکایت می کند ؟ همه ذرات وجود من با تو حدیث عشق می گویند، بجز زبانم که خاموش است... می پرسی تو را دوست دارم؟
خیلی وقت است که قلبم را سپرده ام به تو
خیالم راحت است هم از بابت قلبم و هم از تو
با صدای قلب تو میروم به اوج احساساتم
از تو مینویسم، از چشمانت ، مینویسم که عاشقتم
خیلی وقت است بسته ام چشمهایم را بر روی همه
تو به من یاد دادی رسم عاشقی را ، ای عشق جاودانه
یاد تو و مهرت همیشه در دلم ، تو چقدر مهربانی گلم
بگیر دستانم را تا رها شویم از اینجا
تا پناه ببریم به خدا
اینجا بمانیم نگاه ها ما را از هم دور میکنند ،
دستهای آلوده چشمه ی عشقمان را گل آلود میکنند
اینجا بمانیم ستاره ای در آسمان نمی ماند ،
ما هم بخواهیم ، عشق دیگر با ما نمیماند
اینجا هوایی است که به درد همین گرگها میخورد
کسی حتی در حال سقوط هم به ما رحم نمیکند!
حیف عشقمان است که اینجا هدر رود ،
عشق باید بی خوابی شب تا سحر شود
که تا زنده ایم لذت ببریم از وجود هم ،
حالا این تو ، این عشق و این من...
توي حس همون روزام
ديگه احساس آرامش
همون حسي که اين روزا به حد مرگ ميخوامش
دلم ميخواد عاشق شم
آخه فکرت شده دنيام
اگه عاشق شدن درده
من اين دردو ازت ميخوام
اگه اين زندگي باشه
من از مردن هراسم نيست
يه حسي دارم اين روزا
شايد مردم حواسم نيست
اگه اين زندگي باشه
اگه اين سهم من از دنياس
من از مردن هراسم نيست
يه حسي دارم اين روزا
که گاهي با خودم ميگم
شايد مردم ولي حواسم نيست
بعد تو من از همه دنيا بريدم
باورم کن من به بد جايي رسيدم
لحظه لحظه زندگيمو با عذابه
باورم کن حال من خيلي خرابه
اگه اين زندگي باشه
من از مردن هراسم نيست
يه حسي دارم اين روزا
شايد مردم حواسم نيست
اگه اين زندگي باشه
اگه اين سهم من از دنياس
من از مردن هراسم نيست
يه حسي دارم اين روزا
که گاهي با خودم ميگم
شايد مردم حواسم نيست
شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياوراما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت.استاد پرسيد:چه آوردي؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيدا كردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم .
استاد گفت: عشق يعني همين
شاگرد پرسيد: پس ازدواج چيست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و بلندترين درخت را بياور اما به ياد داشته باش كه باز هم نمي تواني به عقب برگردي شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهي با درختي برگشت. استاد پرسيد كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولين درخت بلندي را كه ديدم، انتخاب كردم. ترسيدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالي برگردم .
استاد باز گفت:ازدواج هم يعني همين